خدا دستمون را بگیره!
دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند ...
پدر رو به دخترش گفت:دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم
دختر رو به پدر کرد و گفت : من دست تو را نمیگیرم تو دست مرا بگیر ...
پدرگفت: چرا؟ چه فرقی می کند! مهم این است که دستم را بگیری وباهم رد شویم.
دخترک گفت: فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم اما اگر تو دست مرا بگیری هرکز آن را رها نخواهی کــــرد!
این حکایت دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است
هرگاه ما دست او را بگیریم ممکن است باهر غفلت ونا آگاهی دستش را رها کنیم اما اگر از او بخواهیم دستمان را بگیرد هرگز دستمان را رها نخواهد کرد!! و این یعنی عــشق