- نه حيفه خوشكله دلم نمياد بكشمش ؛ نميخوام
سارا اون پسره رو بمبارون كن
- نه شبيه بی افمه نميتونم بكشمش
مهسا تفنگ ها رو پر كن
- باشه ؛ يه لحظه وايسا موهامو ببندم
نيلو خشاب ها رو بيار
- وای يه سوسک داره رو خشابا را ميره
شبنم اون پسره رو بكش
- وای نه نميتونم خون ببينم
سوسن هفتيرا رو پر كن
- اه ديدين چی شد ناخنم شكست
مهناز فردا باید بریم خط مقدم!
- واااای نه! چی بپوشم؟
.jpeg)
دقایقی در زندگی هستند که دلت برای کسی
انقدر تنگ می شود که میخواهی او را از رویاهایت
بیرون بکشی و در دنیای واقعی بغلش کنی...♥
مادرم میگفت شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است. نمازش ترک نمی شود. زیارت
عاشورا می خواند. روزه میگرد. مسجد میرود ... خیلی پسر با خداییست ...
لحظه ای دلم گرفت ... در دل فریاد زدم باور کنید من هم
ایمان دارم ... نماز نمیخوانم ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یادم میاورد
... دستهای پینه بسته پدرم را دستهای خدا میبینم ... زیارت عاشورا نمیخوانم ولی
گریه یتیمی در دلم عاشورا برپا میکند ...نه من روزه نمیگیرم ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچوقت نمیخوانم ...
مسجد من خانه مادربزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی
دلش شاد میشود ... خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غمها تنهایم نمیگذارد ...
برای من تولد هر نوزادی تولد خداست و هر بوسه عاشقانه ای تجلی او ...
مادرم ... خدای من و خدای پسر همسایه یکیست ... فقط من
جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم ... خدای من دوست انسانهاست نه پادشاه آنها...
برای یه دختر بچه، قوی ترین و شجاع ترین قهرمان زندگیش پدرشه....
برای یه دختر بچه، تنها جایی که راحت میتونه توش لم بده و با تمام وجود آرامش رو لمس کنه....
خودشو لوس کنه و نوازش تحویل بگیره تو بغل مردونه پدرشه.!
یه دختر تو تمام مراحل زندگیش و تو هر سنی که باشه، وقتی میترسه....وقتی کسی اذیتش میکنه...
تنها کسی که میتونه بهش تکیه کنه و با ذره ذره وجودش احساس امنیت کنه پدرشه.!
یه پدر هر قدرم که پر مشغله باشه...هرقدرم تو چشم همه بد باشه...
بازم برای دخترش یه حامی بزرگه که تحت هیچ شرایطی پشت دخترشو خالی نمیکنه.!
جیجیری!!!!!
من…!
مرا که میشنـاسی؟! خودمم
کسی شبیه هیچکس!
کمی که لابه لای نوشته هایم بگردی پیدایم میکنی
مهربان، صبور، کمی هم بهانه گیر
اگر نوشته هایم را بیابی ، منم همان حوالی ام!!
می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟…گفت: مردم چه می گویند؟!…
می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟…مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!…
به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟…گفت: مردم چه می گویند؟!…
با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟…گفت: مردم چه می گویند؟!…
می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟…گفتند: مردم چه می گویند؟!…
می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟…گفت: مردم چه می گویند؟!…
اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!…گفتم: چرا؟… گفت:مردم چه می گویند؟!…
می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟… گفت: مردم چه می گویند؟!…بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟…گفت: مردم چه می گویند؟!…
بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند…
می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟…گفت: مردم چه می گویند؟!..
مُردم.
برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!…
از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!… خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند.
حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟!…
مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند.
دختــر کــه بـاشــي
{هـــزار بــار} هــم کــه بگـويــد :
دوستـــــــت دارد !
بـازهــم خواهــي پـرســـيد :
{دوستــم} داري ؟
و {تـه دلـت} هميشــه خواهــد لــرزيـد !
دختــر کــه بـاشــي هــرچقــدرهــم کـه {زيبــــا} بـاشــي
نگــران زيبـــاترهايــي ميشــوي کـه {شايــد} عاشــقش شوند !
هــر وقت کــه صدايت ميکنــد :
{خوشــلـگلم}
خــدا را شکــر ميکنــي کــه در{چشمــان} او زيبايــي !
دســـــــت خـودت نيسـت
{دختـــر} کــه بـاشــي
همـــه {ديوانـــگي} هاي عالم را بــلدي . .